من به اقتضای سن، زمان میرزا غلامرضا را درک نکردهام ولی دوران پر شکوه و از یادنرفتنی اقامت استادبزرگوار نزدجدّم دوستعلی خان نظامالدّوله معیّرالممالک و اینکه فرزندش دوست محمدخان و نیز فرزندوی دوستعلی خان که مرا پدر بود افتخار شاگردی او را داشتهاندچنان تأثیری عمیق آمیخته با احترام در خانواده برجای گذاشته بودکه پس از سالیانی نام میرزا غلامرضا را همچنان از زبان پدر میشنیدم، در کتابخانهاش قطعات او را در قابهایی زیبا به دیوار آویخته میدیدم و با آنکه هنوز بر مقام بلنداستادی و عظمت معنوی او وقوف نیافته بودم بر اثر این شنیدنها و دیدنها از میرزا غلامرضا در ذهن خویش موجودی رؤیایی ساخته و در عالم نوجوانی با وی آشنایی مرموزی بهم رسانده بودم. برادرانم نیز تحت تأثیر قرار گرفته و با من همداستان شده بودند. هر روز به شناختن شخصیت واقعی میرزا غلامرضا شوقمان فزونی میگرفت تا آنکه دامن شکیبایی از دست بدادیم و از پدر خواستیم که از روزگار خوش و کار و بارِ پُر بار استادبرایمان سخن گویدو چهرة واقعی او را از پردة ابهام بیرون کشد. پدر که گویی انتظار این پرسش را میبرد به حکم ارادت و پاس تعلّم استادعالی قدرش خواهشمان را به طیب خاطر پذیرفت و در دم نیازمان را برآورد. فرزندان کنجکاو خویش را در نخستین طبقةعمارت اندرونی به اطاق پر طول نسبتاً کم عرضی رهنمون شدکه آن را «اطاق نظم» نام نهاده و باقی ماندة اشیاء نفیس خودرا از هر قبیل در آنجا گردآورده بودو با نظم و سلیقهای خاص بعضی را بالای طاقچهها و روی میزها جای داده و برخی دیگر را زیب دیوارها ساخته بود.
در آن میان ما را به کنار یکی از میزها فراخواندکه بر روی آن دو قطعةبزرگ به خط جلّی از آثار بی بدیل استادسحرآفرین و تعدادی دیگر از قطعات ارزندة خط وی به ترتیبی خوشایندکنار یکدیگر چیده شده بود. آنگاه پدر مهربان و فرزندپرورمان زمانی دراز به شرح جامع از نکات معنوی و مزایای قلم توانای استادپرداخت و با لحنی خاضعانه از خاطرات شیرین و جذّاب زمان اقامت میرزا غلامرضا نزدجدّ و پدر و نیز دوران تعلّم خویش نزداستادشمّهای یادکرد. ما به سخنان شیوای پدر با لذتی بیرون از بیان گوش هوش فراداده، دقایق آن را مشتاقانه به ذهن میسپردیم. از آن پس نیز پدر خاطراتی دیگر از استادش بهرمان گفت که جملگی بر لوح سینه نقش بست و آن نقش بدیع بدین صورت که ملاحظه میافتدبر این اوراق انتقال یافته.
امروز که پس از سالیانی دراز در حالتی خلسهآسا با آگاهی از مرتبة والای هنری و معنوی آن استادمسلّم به یاداو و پدرانم این سطور را رقم میزنم ایام زندگی پرثمر میرزا غلامرضا نزدمعیّرالممالک در خاطرم چنان جان گرفته که به آن گذشتة افسانهآمیز بازم گردانده، خودرا درون اطاقهای اختصاصی استادبرابر مسندتعلیمش که پس از ترک آنها به احترام وی همچنان محفوظ مانده بودباز مییابم و در پردة خاطرات گرانقدری که پیوسته در دلم زنده و عزیز مانده صدگونه تماشا میکنم، بر روان تابناک آن استادبیهمال و دو شاگردقدرشناسش از سر اخلاص درودمیفرستم و بر خودمیبالم که گوشهای از زندگی پر افتخار میرزا غلامرضا را به دلدادگان آن خوشنویس پاک سرشت و دوستداران خطّ و خطّاطی عرضه میدارم.
از پدرم دوستعلی خان معیّرالممالک شنیدم که از پدر پیرامون ماجرای زندگی میرزا غلامرضا اصفهانی چنین میگفت: «میرزا نخستین بار بوسیلة رستمعلی۱ پیشکار نزدپدرم دوستعلی خان نظامالدوله معیّرالممالک آمدو نمونهای چنداز خط خودبه تحفه آورد. خط و محضرش معیّرالممالک را پسندافتادو او را گفت تا گهگاه نزدش آید. پس از چندی نظامالدوله خبر یافت که میرزا غلامرضا به زندان گرفتار آمده. او به دستة مخالفان ناصرالدین شاه پیوسته بودو شبنامههایی را که به وسیلة دستیارانش تهیه میشد به خطّ خوش مینوشت و دیگران به توزیعش میپرداختند.» سرانجام مخالفان که میرزا غلامرضا نیز در میانشان بودبه دام افتاده و زندانی شدند. استادخوشنویس که تقرّب پدرم را نزدسلطان میدانست چارهای اندیشیدتا مگر از زندان رهایی یابد. پس به یاری زندانبانان لوازم نوشتن فراهم آوردو نیم بیت «در سنگلاخ حیرتم افکنده روزگار»۲ را به خط خوش نوشت و همراه نامهای نزدنظامالدوله فرستاد. دیگر روز پدرم نزدناصرالدین شاه شتافت و خطّ استادرا از نظرش گذرانید. چون شاه را به هنر، ذوقی وافر بودو خوددر نقاشی و خطاطی مایه و رغبتی به سزا داشت زمانی به دقت در قطعه نگریسته آنگاه لب به تحسین گشود.
معیّرالممالک فرصت را غنیمت شمرده معروض داشت:
«میرزا غلامرضا خوشنویسی وارسته است و از این تهمت تبرّی میجوید. استدعا این که به هر حال عفوش فرمایندو به مَنَش بخشایند.» شاه که از دوران ولیعهدی، میرزا غلامرضا را خوب میشناخت، پس از تأمّلی رو به معیر کرده گفت: «شفاعت تو را میپذیرم و او را می بخشایم ولی به تواَش میسپارم، هرگاه از این پس مرتکب اشتباهی شودتو را مسئول میشناسم.» معیّرالممالک عفونامه را به زندان فرستاد و همان روز زندانی را باز آوردند. مردم بر اثر انعکاس خبر به زندان افتادن میرزاغلامرضا ترسان شده، از مراودة با او و شاگردفرستادن نزدش اجتناب ورزیدند. پس از چندی در نتیجة گوشهنشینی و قطع ممرّ معیشت اوضاعش به پریشانی گراییدو عرصة زندگی بر او تنگ آمد. چون معیّرالممالک از آشفته حالی میرزاغلامرضا آگاهی یافت او را فراخواندو به اقامت در خانة خویش تشویق نمود. در عمارت بیرونی دو اطاق با لوازم زندگی در اختیار استادقرار گرفت و مواجبی برایش مقرر گردید. از آن پس زمانی دراز آزادانه در خانة معیّرالممالک زیست و از برکت هنر خویش بسی شاهکار آفرید.۳
پدرم را بر خلاف رسم آن دوران عقیدت بر این بودکه هنرمندی چون میرزا غلامرضا را نبایددر انحصار خانوادة خودبدارد بلکه میبایددیگران را نیز از هنر وی نصیبی باشد. از این رو دوستانه از او خواست تا بدون قیدو شرط به معاشرتهای خودو تعلیم شاگردهای احتمالیاش در خانه بپردازدو کس را از فیض خویش محروم ندارد. کما اینکه با همة مخالفتها و کینتوزیهای میرزا حسین خان سپهسالار با نظامالدوله، معیّرالممالک در کار نوشتن کتیبههای مدرسة سپهسالار که مستلزم اشتغال مستمر در محل بودمیرزا غلامرضا را مانع نیامد. ماهانةیادشده نیز به عنوان دستْخرج برای میرزا غلامرضا مقرّر شده بودکه به نسبت مخارج دستگاه پدرم و هزینههای زندگی در آن زمان رقمی در خور شأن استادبه حساب میآمد.
خانة ما در واقع خانةمیرزا غلامرضا و محل اصلی کار او به شمار میرفت و به حکم آنکه وی را قریحة شاعری نیز بود با بسیاری از ادبا و ارباب ذوق آمیزش داشت و از آنان گاه در منزل شخصی و زمانی در تالار عمارت بیرونی پذیرایی مینمود. پدرم که خوددوستدار شعر و ادب و موردعلاقه و تأییدشعرا و ادبای زمان از قبیل فروغی بسطامی و غیره بودگاه به محفل معنوی استاددرآمده با محفلیان پر شور و حال دمساز میشد. نظر به حقّ استادی و مقام شامخ هنری و عرفانی میرزا غلامرضا، او را حرمت میداشت و با وی به تواضع رفتار میکرد. استادنیز به مناسبت مهماننوازی بیریای معیّرالممالک و اینکه او از سلالة عارف نامور بایزیدبسطامی بودمتقابلاً نسبت به پدرم و فرزندانش محبت و علاقهای خاص۴ داشت. این صمیمیّت و سپاس در بسیاری از قطعات خط استادمنعکس است.
دیری نپاییدکه پدر، مرا به شاگردی میرزا سپرد. گیرایی قیافه و متانت رفتار استاد، شاگردرا مجذوب و شیفته ساخت و با شوق تمام به تعلّم پرداختم. پس از چندی میرزا غلامرضا دو قطعه سیاه مشق به خطّ درشت که ترکیبات مشکلتر را خودپرداخته بودبه نام امیر دوست محمدخان رقم زد.۵ یکی از روزها که پدر از چگونگی کار و پیشرفتم در خط جویا شدمن سیاهمشقها را ارائه داشتم و به انتظار «احسنت!» ایستادم. نظامالدوله لختی در آنها نگریست اما لب به تحسین نگشوده نوشتهها را به من باز دادو مرا گفت تا میرزا غلامرضا را فراخوانم. چون به درون آمداو را گفت: «شاگردچندان در استادش دل بسته که به تحبیب نیازی نیست. در آینده به تعلیمش بیشتر بکوشیدتا اگر میرزا را همپایه نشودلااقل مایهای گیردکه سزاوار آوازة استادباشد.» از آن پس میرزا غلامرضا در تعلیمم به جان کوشیدتا رفته رفته قلمی شیرین یافتم و سرانجام خطّم پدر و استادهر دو را پسندافتاد. (میرزا غلامرضا چندان موردعلاقه و احترام معیرالممالک نظامالدوله بودکه تک چهرة او بر جعبة قلمدان وزارتی و اختصاصی نظامالدوله که اکنون نزدمن است در کنار تصویر سایر دوستان نظامالدوله و بزرگان عصر نقش بسته است). به شکستهنویسی ذوق فراوان داشتم و هر چندکه این رشته از خطاطی تفنّن میرزا غلامرضا به شمار میرفت ولی مشّاق خوش قریحه با شاگرداز در مدارا درآمدو برای توفیقم صمیمانه کوشیدتا آن که روزی مرا گفت:«میبینم به شکستهنویسی چنان رویآوردهای که نستعلیق را از یادبردهای. هرگاه این رویه ادامه یابدنتیجةزحمتهای گذشته بر بادخواهدشد.» شاگرد، منظور استادرا دریافت و دیگر بار به نستعلیق روی آوردولی بنابر اجازت گه گاه به تمرین شکستهنویسی میپرداخت.
میرزا غلامرضا انگشت شماری از پسران بستگان و کارگزاران نظامالدوله را به شاگردی اختیار کردکه از آن میان میرزا محمدعلی نامی سخت موردتوجهش قرار گرفت تا آنجا که هر زمان خودسرگرم امری ضروری بودتعلیم شاگردانش را به وی وامیگذاشت.
هرگاه مجلس تعلیم میرزا به درازا میکشیدو هوا به تاریکی میگراییدو از اتفاق لاله و شمعدان را اندکی دیر به اطاق میآوردنداستادقلم را به یک سو مینهادو ما را میگفت تا چنان کنیم. همین که شمع به مجلس درمیآمداو دگر بار قلم بر میداشت، دست پیش آورده با نگاهی مخصوص به خوددر آن مینگریست و میگفت: «دست عاری شد!» منظور میرزا این بودکه در اندک فاصلةمیان قلم بر زمین نهادن و باز برگرفتن گرمی و نرمش چندلحظه پیش از دست رفته. گاه در مجلس تعلیم که ما سرگرم کار بودیم میرزا غلامرضا را ناگهان حالتی روی مینمودو شور نوشتنش در میگرفت. این هنگام بدون توجه به شاگردان قلم برمیگرفت و هر ورق کاغذ که در دسترسش بودچه آهار نخورده و نامناسب و چه بدقواره و فرسوده اختیار میکردو شتابزده به تحریر میپرداخت و پس از نوشتن یکی دو صفحة ارتجالی آرامشی مییافت و رفته رفته به حال عادی باز میگشت. برخی از سیاه مشقهای آن چنانی بدون طرح و مقدمه و بدون رقم میرزا را که پس از باز آمدن از حالت خلسه مانندش از روی بیاعتنایی بر زمین باقی میگذاردپس از پایان مجلس تعلیم من آنها را برداشته با ذکر چگونگی به پدر عرضه میداشتم و او بدین کار آفرینم میگفت و به نگاهداری آنها سفارش مینمود.
بسیاری از اوقات میرزا به خلوت مینشست و در به روی غیر میبست و زمانی به آداب عبادت و اذکار فرو میشد. بنا به تأکیدپدرم نظامالدوله در آن لحظات راز و نیاز، کس را جرأت مراجعه به میرزا غلامرضا و بر هم زدن خلوت و خلسهاش نبود.تا بدینجا گفتة پدرم دوستعلی خان بوداز زبان پدرش دوست محمدخان معیرالممالک دربارة سوابق با میرزا غلامرضا.
اینک خاطرات خودپدرم پیرامون چگونگی مباهی آمدن به شاگردی استاد:«چون من به نوبت خودبه کسب فیض از محضر و هنر میرزا غلامرضا فائز آمدم استاداز سر مهر و علاقه به تعلیمم همت گماشت. برای آنکه هنگام مشق فکرم در پی همبازیهای مأنوسم نرودو تمام توجّهم به کار تعلیم باشداستادتنی چنداز آنان را که بستگان مادرم عصمتالدّوله بودندبه شاگردی پذیرفت ولی از آنجا که آنان یا استعدادکافی نداشتندو یا به اصطلاح بازیگوش بودنداز تعلیم استادطرفی نبستنداما حضورشان در مجلس تعلیم مرا سودمندافتاد زیرا با حوصله و تمرکز فکر در نوشتن پیش رفتم تا پس از چندی به برکت راهنمایی و مددکاری استادنصیبی به سزا یافتم و از گلستان هنرش گلها چیدم. در موسم گرما پدرم با پردگیان حرمسرا و دیگر همراهان به باغ فردوس تجریش ییلاق خانوادگی خودمیرفت. باغ مزبور مانندباغ شهری معیر شامل اندرونی و بیرونی بودکه عمارت بیرونی با تغییراتی هنوز بر پای مانده ولی از عمارت اندرونی که «رشک بهشت» نامیده میشدو در قسمت جنوب غربی بیرونی واقع بودامروز خشتی نیز بر جای نیست. به خواست میرزا غلامرضا به جای آنکه در عمارت بیرونی اطاقهایی در اختیارش گذارده شودهر ساله در محلی مناسب زیر درختان سایهگستر چادری فراخ دامن و طَبلهدار بهر او میافراشتندو استاددرون آن را به سلیقة خویش میآراست و کنجی را نیز به مجلس تعلیم اختصاص میداد. میرزا محمدمحیط که معمولاً در عمارت مأوا میگزیدچون سرا پرده نشینی میرزا غلامرضا سخت پسندخاطرش افتاده بوداز پدرم خواستار شدتا برای او نیز خیمهای بر پا سازند، پس چنان کردند.
میرزا غلامرضا را آن زمان که دیدم قامتی متوسط بودبا قیافهای متین و گیرا،نگاهی نافذ و رفتاری نرم و شمرده. دستی نسبتا درشت و انگشتانی کشیده داشت و گهگاه ناخنها را به حنا رنگ میکرد. وقاری مخصوص به خودداشت که هرگاه کسی او را چنان که بودنمیشناخت متکبّر و خودستایش میپنداشت. خوش لحن و آهسته سخن میگفت و کمتر اتفاق میافتادکه به خشم آید. در مجلس تعلیم رفتاری جدّی داشت ولی با شاگردان ترشروی و پرخاشگر نبود. پیوسته جامة پاکیزه میپوشیدو از او رایحةگلاب به مشام میرسید. بنابر سنّت زمان هر سرمشق را که به اصطلاح از تعلیم در می آوردم و به پدر و مادرم ارائه میداشتم مادر مسکوکات زر در سینی سیمین کوچکی مینهادو مرا میگفت تا به عنوان قدردانی نزداستادبه ارمغان برم. سرمشقهای یادشده را عزیز میشمردم و پیوسته با خودداشتم؛ چنان که قطعهای چنداز آنها هنوز نزدم محفوظ مانده که یادگاری است گرانبها از دوران خوشدلی و بیخبری از ماجرای دهر…
میرزا غلامرضا هرگاه برای تعلیم در اندرونی به اطاقم میآمدآراسته و کلاه بر سر بودولی چون به اطاقهای مسکونیش میرفتم عرقچین بر سر داشت و عبایی از پارچة لطیف بر دوش. گاه که به مجلس تعلیمشدرمیآمدم استادرا گرم غلیان کشیدن مییافتم ولی او بیتأمل غلیان را به یک سو مینهادو به کار تعلیم میپرداخت. بیشتر اوقات که با یارانم گرم نوشتن بودیم پدرم به مجلس در میآمد. کنار میرزا مینشست و کاغذ و قلم برداشته به مشق سطری چنددست میزد. گویی این هنگام استادرا شوقی در میگرفت و پاره ورقی اختیار نموده به تحریر میپرداخت و ضمن نویسندگی بینشان سخنانی خوش میرفت. دایی مادرم شاهزاده جهانگیر میرزا۶ که تربیتم سپردة به او بودبا میرزا غلامرضا الفتی به سزا داشت و از خرمن هنرش خوشه برمیچید. چه بسیار به یاددارم خاصه در شبهای زمستان که استاد را به اطاق خوددعوت مینمودو در کنار کرسی از وی رموز خوشنویسی میآموخت.
چنان که در جای خودیادشده میرزا را در عمارت بیرونی دو اطاق بود. یک اطاق مخصوص به خواب و لوازم و اطاق دیگر به نشستن و تشکیل مجلس تعلیم اختصاص داشت. در قسمت بالای اطاق مسندی در خور استادگسترده روی آن پشتی قلابدوزی زیبایی به دیوار تکیه داده شده بود. روی میزی مستطیل و پایه کوتاه که پیوسته کنار مسندقرار داشت انواع قلم نی، قملتراش و قط زن، دوات و شیشههای مرکب،کاغذهای گوناگون و زیر مشق چرمی با نظم و ترتیب خاص چیده شده بود. میرزا غلامرضا سرپوش برخی از دواتهایش را از موم تعبیه مینمود. قلم را به آدابی تماشایی میتراشید. یک بار که من به تقلیداز او برخاستم انگشتم را سخت بریدم و زاری کنان به دایهام پناه بردم. دیگر روز استادانگشت مرهم نهادهام را دیدسبب پرسیدو چون ماجرا را بازگفتم با نگاهی مهرآمیز در من نگریست و گفت:«اکنون ترا دست بردن به قلمتراش زوداست. در موقع مناسب از این فنّ نیز بی بهرهات نخواهم گذارد.»
در ایام نوروز استادان عالی قدرم میرزا غلامرضا و میرزا محمدمحیط که یادهر دو بخیر و روانشان شادبادمجالس مشق و درس را به مدت یک هفته تعطیل میکردند. قبل از تحویل سال دایهام به دستور بانویش ظروفی بلورین در درون محفظههای سیمین مشبک محتوی انواع شیرینی و آجیل خانگی در خوانی آراسته برای میرزا میفرستادو من از جانب پدر و مادرم عیدی سنّتی به حضور استادمیبردم. روزگار بدین منوال خوش میگذشت تا آنکه روزی میرزا غلامرضا نامهای به من دادتا به پدر برسانم. پدرم زمانی دراز در نامه نگریست آنگاه با لحنی ناخشنودمرا گفت تا استادرا فراخوانم. در باغ هر دو روی نیمکتی به صحبت نشستندو پس از اندک زمانی شاهزاده جهانگیر میرزا نیز به آنان پیوست و مرا به بهانهای از خوددور کردند. هرگز ندانستم که آن روز در میانشان چه سخن رفت و نتیجه به کجا انجامیدهمین قدر به یاددارم که پس از روزی چندمیرزا غلامرضا اطاقهای مألوف را ترک گفت و اثاثیة خویش را به همراه برد. لحظة رقتانگیز جدایی از استادپس از سالیانی انس و الفت هرگز از یادم نمیرود. او با قیافهای مهموم پدرانه در آغوشم گرفت، بر پیشانیم مکرّر بوسه زدو با لحنی که تا آن روز از استادنشنیدهبودم گفت:«دلتنگ مباش، هر هفته نزدت میآیم و به تعلیمت ادامه میدهم». در آن لحظة جدایی که استادعزیز در برم داشت بوی خوش گلاب را از همیشه بهتر میشنیدم و هنوز نیز از آن رایحة آشنا مشام جان معطر دارم.
میرزا غلامرضا چنان که عهدکرده بودهر هفته برای دیدار و تعلیم قبول زحمت مینموداما مدتی بعدکه بحبوحة زمستان سخت سال ۱۳۰۴ قمری بودو برف ریزان، به ترک آمدن گفت و چون از دائیم سبب پرسیدم جوابی مبهم شنیدم. از آن پس غم دل با خودداشتم و از چون و چرا دم فرو بستم. روزگار به دلتنگی سپری شدتا سرانجام با اندوه فراوان دانستم که استادعزیز و مهربان از این سرا رخت بربسته و به رفتگان خویش پیوسته. چندی پیش از آن نادعلی پسر رستمعلی فقدان میرزا غلامرضا را محرمانه به پدرم دوست محمدخان معیرالممالک خبر داده بود. حیف و صدحیف از استادصاحبدل پاکنهادشیرین قلم.»
سلام
من چندین قطعه از خطوط چلیپا وسیاه مشق وکتابت این استاد کم نظیر در موزه خط خوددارم انشاالله روزی اثاری بدیع وکم نظیر از استاتید خطوط ثلث ونستعلیق و شکسته نویسی عبدالمجید درویش کلهر مشهدی و عمادالکتاب و غلامرضا مشهدی
و میرخانی ها و…برای برگذاری نمایشگاهی دردزفول اماده میکنم اگه یاورباشید ؟؟؟
انشاالله حتما.ما که از خدامونه قربانت.